Take a fresh look at your lifestyle.

وظیفه مدیریت چیست؟ // کرم کوچک سبزرنگ، روغن زیتون، سالاد و ماجراهای آشنا در یک رستوران

0


https://telegram.me/Kafemarketing_official


وظیفه مدیریت چیست؟ // کرم کوچک سبزرنگ، روغن زیتون، سالاد و ماجراهای آشنا در یک رستوران

لعیا بیدگلی: *چند سال پیش دختر دایی متولد فرنگستانمان سری به وطن زد و شبی در یکی از رستوران های خوب و گران شهر میهمانش کردیم .دقایقی از سفارش غذا نگدشته بود که صدای آقایی بالا رفت که توی غذای من سوسک هست و مسئولین باید رسیدگی کنند و هر چقدر مدیر رستوران به ارامی با او صحبت می کرد قانع نشد و صدایش بالا و بالاتر رفت و بعد وسط رستوران ایستاد و رو به بقیه مشتریان گفت شما برای خودتان ارزش قائل نیستید و اگر به خودتان احترام می گذاشتید اینجا را ترک می کردید و رفت. تصمیم سختی بود. باید می رفتیم و به قول آن فرد به خودمان احترام می گذاشتیم؟ می ماندیم و با توجه به اینکه همه تجربه و خاطرات خوبی از آن رستوران داشتیم به این ماجرا به دیده اغماض می نگریستیم و اشتباهشان را ندید میگرفتیم. بعد از خروج آن آقا مدیر رستوران از همه عذرخواهی کرد و همه را میهمان کرد ولی اکثریت  میهمانان رستوران آن شب رفتند و ما هم طبق اصول روانشناسی اجتماعی همرنگ اجتماع شدیم و کلی شرمنده دختر دایی ندید بدید فرنگیمان از اینکه خیلی سریع با اجتماع پر تنش ما روبرو شد.

*بعد از مدتها برنامه ریزی بی نتیجه بالاخره فرصتی دست داد که با دوستان دورهم جمع شویم و با توجه به رژیم های غذایی متنوع دوستان که یک خام گیاهخواری می کرد و دیگری رژیم پروتئین داشت و آن یکی فقط کربوهیدارت می خورد، به پیشنهاد یکی از دوستان رستورانی با چند شعبه در سطح شهر انتخاب شد که در ساعت موعود یکدیگر را آنجا ببینیم. با توجه به شلوغی رستوران یک ساعتی منتظر شدیم تا خانم خوش بیان و خوش برخورد دم در بهمان اجازه ورود دهند. دوستی که رستوران را معرفی کرده بود پیشنهاد های خود را در باره منو می گفت و تاکید کرد که سالاد های این رستوران تجربه منحصر به فردی است که به امتحانش می ارزد و در نتیجه  در بدو امر ظرف بزرگ سالادی خوش رنگ و آب و اشتها برانگیز روی میز جای گرفت. و همه سرگرم تعریف و تمجید این پدیده زیبا و خوشمزه رنگارنگ شدیم. ترکیب رنگی سالاد به قدری چشمگیر بود که حتی وقتی در بشقاب هم قرار گرفت نمی شد ازش غافل شد و من همه تن چشم شده بودم در ستایش این زیبایی و ناگهان متوجه کرم تپل براقی شدم که در گوشه ای از بشقاب سرگرم رهسپاری به ناکجا آباد است. کرم کوچک سبزرنگی با خال های زرد که در بالزامیک و روغن زیتون سالاد حسابی براق شده بود و در عالم خودش خوش بود.

نگاهی به دوستان کردم که همگی کماکان مشغول لذت بردن از سالادشان بودند و نگاهی به کرم تپل نازنین . راستش را بخواهید به خاطر تمام تعریف ها تمجید های دوستان و این اتفاق غریب خنده ام گرفته بود و از خنده من، دوستان متوجه ماجرا شدند و متصدی میز را صدا کردیم. با خوشرویی گفت چه کمکی از دستش بر میاید و من گفتم گویا این دوستمان از شما کمک می خواهند و به کرم تپل معصوم اشاره کردم.

چشمانش گرد شد و بشقاب را برداشت. راستش را بخواهید شب خوبی بود و روز پر تنشی داشتم و اصلا تمایلی به بحث و جدل در وجودم نبود وگرنه که یک گوشه ذهنم درگیر خاطرات چند سال پیش و بحث احترام بود ولی سعی کردم ماجرا را به شوخی برگذار کتم و ببینم نظر جمع چه خواهد بود. دوستان البته فقط از سالاد چشم پوشی کردند و معتقد بودند که اتفاقی است که میفتد و الان بعد از یک ساعت انتظار و بچه کوچک جابجا شدن و دنبال رستوران گشتن را نمی پسندند کما اینکه همه جا همین آش است و همین کاسه. و ما بنا به جبر زمانه قبول کرده ایم که ساده ترین حقوق خود را بی خیال شویم. پس دم را غنیمت بداریم و از باهم بودن لذت ببریم. بماند که عشق در نگاه اول چنان کاری با من کرد که تا اخر غذا نگران آتفاقی بودم که بر سر کرم تپل آمده بود!!!!!و تا آخر ماجرا هیچ خبری از مدیریت رستوران نشد و صورت حساب را هم تمام و کمال پرداختیم و صد البته که دور این رستوران خط قرمزی کشیده شد هراس برانگیز…. نظر ها کماکان متفاوت که نحوه برخورد در این مواقع چه باید باشد تا مدیریت بداند که وظیفه اش است که به مشتری احترام گذارده و دست کم عذرخواهی خشک و خالی را دریغ نکند.  البته یک حدس این بود که مدیریت کلا از ماجرا خبردار نشد و نطفه این ماجرا در همان آشپزخانه  خفه شد که آن هم حدیث دیگری است.

 ۱۱-۲۳-۲۰۱۶-۱۱-۰۴-۴۹-pm

 *چندشب بعد دوستی دعوتمان کرد رستوران فردیس یا همان سویس سابق .رستورانی قدیم و با سابقه چندین ده ساله. رستورانی با حال و هوای نوستالژیک و متفاوت. بحث کرم تپل البته همان جا هم بازگو شد و گپ و گفت در مورد برخورد افراد با این قضیه  داغ بود و همه متفق القول بودند که همه جایز الخطا هستند ولی وقتی صحبت ارزشمندترین دارایی انسان یعنی همان سلامتیش باشد نمی شود به راحتی چشم پوشی کرد و از شروط اولیه رستوران ها کیفیت غذا و بهداشت آن است. و مسلما چنین اتفاقی بسته به نوع تیپ شخصیتی افراد می تواند یک رستوران را به خاک سیاه ینشاند و حداقل فضا را متشنج کند. و این مدیریت رستوران است که می تواند با هوشمندی از اتفاق های بعدی و وجهه ناخوشایندی که در اذهان بوجود می اید جلو گیری کند و یا حداقل تاثیرش را کم کند.  در همین گپ و گفت بودیم که غذا ها رسید و متوجه شدیم دوستانی که باهم یک غذا سفارش داده اند بر خلاف بقیه رستوران ها ، هر کدام بشقابی مخصوص به خود دارند و فقط مقدار کمتری غذا نسبت به پرس کامل عرف در بشقابشان است.

حرکتی که من در طول این سی و چند سال  زندگی شاهدش نبودم و همیشه تقسیم غذا برعهده خود مشتری بود تازه اینکه کلی هم باید منت بشقاب اضافه را بکشیم. این که برای هر کدام از مهمانان شان و شخصیتی قائل شده و به انتخابشان برای غذای کمتر احترام گذاشته بودند چنان به دل همه نشسته بود که هنگام خروج کلی از مدیریت تشکر کردند و همگی برنامه ای برای حضور دوباره در آن رستوران داشتند.

* بگذریم. بحث احترام و نیاز به احترام که چهارمین طبقه هرم مازلو است برای ما که بیشتر اوقات در زیرزمین منفی یک این هرم به سر و کله خود می زنیم شاید یک واقعیت دور از دسترس باشد و به ظاهر پذیرفته ایم که نباید از هموطنان و صاحبان کسب و کار توقع احترام داشته باشیم و همینکه وقتی وارد مغازه ای می شوی و فروشنده سرش را بالا می اورد و نیم نگاهی به ما می اندازد باید ذوق کنیم!!!! و اگر سلام کند و یا جواب سلام دهد که فبهاالمراد .ولی در حقیقت این نیاز کتمان نمی شود و نیاز همه است که احترام بگذارند و احترام ببینند.  و تاثیری که احترام در ذهن مخاطب می گذارد بمانند نقش بر سنگ حک می شود و باقی می ماند تا ابدالاباد.

بد نیست نگاهی کنیم به کردار خودمان و ببینیم واقعا چقدر در این چرخه  نقش داریم؟ از آموزش فرزندان گرفته تا کنش با ارباب رجوع و برخوردهای روزمره در صفوف و وسایط نقلیه ….. همه و همه با احترام گذاشتن، رنگ و بویی دیگر می گیرند و زندگی را برای همه بهتر می کنند قبول ندارید؟ امتحان کنید.

laya bidgoli

عضویت در خبرنامه

ارسال یک پاسخ