برای خلاقیت در تبلیغات بیشتر تبهکارانه فکر کنید نه هنرمندانه!
خلاقیت! واژهای عمیق و بسیط است که این روزها هم تراز کلماتی مانند گارانتی، حراجی و کیفیت؛ مصرف میشود و کسی هم بهایی برای آن قائل نیست (لینک). حتی شاید بتوان بیشترین استفاده از این کلمه را در اسامی شرکتهای طراحی و غیره دید. بگذریم…
فرض کردم این متن را تنها طراحان و ایدهپردازان صنعت تبلیغات ایران میخوانند و نه کسی دیگری! بنابراین صریح و راحت نوشتم.
بسیاری از طراحان و ایدهپردازان ایران فارغالتحصیل رشتههای هنری -احتمالاً گرافیک- هستند و در تمام طول مدت تحصیل به هنر و ارزشهای پاک و والای آن فکر کردهاند. این را میتوان در علاقه بسیاری از آنها برای انجام پروژههای فرهنگی دید. اما بسیاری از این هنرمندان این روزها مجبور شدهاند برخلاف میل باطنی و صرفاً برای نان، تن به انجام پروژههای تبلیغاتی دهند به امید اینکه روزی دوباره به دوران افتخار هنر برای هنر باز گردند. اما احتمالاً اینطور نخواهد شد. پس لازم است تا کمی ایدهآلها را کنار گذاشته و با وضع موجود کنار بیایید. برخلاف آنچه به نظر میآید، این اصلاً سخت نیست و تنها لازم است کمی فرایند کاری و نگاه خود را تغییر دهید.
مشکل دقیقاً از آن چیزی است که در دانشگاهها به ما آموختهاند. اگر دوران دانشجویی خود را به یاد بیاورید، متوجه میشوید بخش بزرگی از آن صرف درک آثار هنرمندان بزرگ شده و در نهایت حسرت خوردن! در باقی مواقع هم که اثری خلق کردهاید، کسی از جنس هنر آنجا بوده و به آرامی و نرمی دستی بر سروگوش اثر شما کشیده و شما را به انجام اثری بهتر تشویق کرده است و در نهایت به اندازه یک ترم دانشگاهی فرصت داشتهاید تا با اثر خود و همراهان هنری خود تعامل سازنده داشته باشید. اما این فضای نرم و مملو از هنر کجا و فضای خشن و تند بازار کجا؟ در بازار کار کسی دست بر سر و گوش اثر شما نمیکشد و با شما مانند یک هنرمند رفتار نمیکند. در واقع شاید اصلاً اثر شما را به عنوان هنر هم قبول نداشته باشند و همین تضاد میان شما، گذشته شما، ایدهآلهای شما و زندگی فعلی شماست که دردناک است. همانطور که گفتم، راه حل در تغییر است!
صنف تبلیغات بیش از آن چه برای دیگران تبلیغ میکنند، مبلغ خود و جایگاه خودشان هستند و این کاملا طبیعی است. آخر این روزها “مُشک آن است که خود ببوید نه آن چه عطار بگوید” نیست! پس شما هم باید کمی اینطور باشید. پس منتظر نباشید و کمی اطرافتان را نگاه کنید. خودتان را برند کنید و باهوش باشید. مردم هنرمندان باهوش، خوشلباس و پولدار را بیشتر دوست دارند. دیگر دوران زندگی در زیر شیروانی تمام شده است. از این هم بگذریم…
اما کجای این حرف به خلاقیت در تبلیغات و تبهکار بودن ربط دارد؟!
مسئله همین است. باهوش بودن!
شما باید بتوانید نقشههای زیادی بکشید و آنها را اجرا کنید. نقشه دزدی از بانک، نقشه دزدی از سهم بازار دیگران، نقشه دزدی قطعهای از قلب مردم و در نهایت نقشه دزدی از ایده دیگران! بله این درست همان کاری است که در تبلیغات باید انجام دهید. همه تبلیغات همین است. باید از میان میادین مین رقباء، درگیریهای ذهنی مخاطبان، دوربینهای مانیتورینگ رسانهها، قیمتهای بالای بیلبوردها و هزار مانع دیگر بگذرید و پرچمی در دل مخاطبانتان بکارید. و در این مسیر تنها وسیله شما فکر و قلمتان است.
شما باید در هزارتوی دنیا، راهی جدید و بکر پیدا کنید تا به دل مخاطبان برسید. این کاری است که دزدان حرفهای در فیلمها انجام میدهند و همه حال میکنند. شما برای همین کار در آژانس تبلیغاتی استخدام شدهاید، هرچند شاید خود آژانس هم نداند کار واقعی شما چیست!
پس:
از همین امروز نقشه بکشید. نقشههای واقعی! نقشههای اجرایی! تمرین نقشهکشی کنید.
از همین امروز برای برند شدنتان نقشه بکشید و آن را قدم به قدم اجرا کنید. خودتان بهترین نمونه کارتان باشید.
از همین امروز فیلمهای باحال دزدی ببینید، سریالهای پیچیده و خفن!
از همین امروز فانتزی شما این باشد که در کنار ساحل شنی لم دادهاید و همه برای دزدیهای بزرگ به سراغ شما میآیند.
از همین امروز بهانهها را دور بریزید و سعی کنید در دنیای گرگها گوسفند نمانید!