چرا شرکتهای بزرگ شکست میخورند: مغالطهی لایهها
زمان لازم برای خواندن: کمتر از ۳ دقیقه
مغالطهی لایهها (Stack Fallacy) باعث شده است بسیاری از شرکتهای بزرگ وقتی وارد بازارهای جدید لایههای بالاتر صنعت خود میشوند به طرز عجیبی شکست بخورند. زمانی که یک شرکت دیتابیس فکر میکند نوشتن اپلیکیشن کار سادهای است یا یک شرکت نرمافزاری فکر میکند تحلیل ابردادهها کار سادهای است – آنها همه دچار مغالطهی لایهها شدهاند.
مغالطهی لایهها این باور اشتباه است که ایجاد لایههای بالاتر روی لایهی کسبوکاری کنونی کاری ساده و پیشپاافتاده است.
ریاضیدانان اغلب بر این باورند که میتوانند همهی دنیا را بر اساس ریاضیات توصیف کنند؛ بنابراین، از دید آنها فیزیک اصولاً چیزی بیش از ریاضی کاربردی نیست و به همین ترتیب لایههای بعدی علم نیز چنین تفسیری را نسبت به لایههای بالاتر خود دارند.
مغالطهی لایهها – «فقط یک نرمافزار ساده»
در دنیای کسبوکار نیز توهم مشابهی وجود دارد. مثلاً در صنعت آیتی شرکتهای دیتابیس بر این باورند که نرمافزارهای اجارهای (SaaS) هم یک نرمافزار دیتابیس ساده هستند – این امر به آنها یک اعتمادبهنفس کاذب میدهد و آنها فکر میکنند که میتوانند بهراحتی برای این بازار جدید نرمافزار بسازند و در آن رقابت کنند و برنده شوند.
بهاینترتیب اوراکل در حوزهی نرمافزارهای CRM اجارهای قادر نیست Salesforce را شکست دهد بااینکه از منظر اوراکل Salesforce صرفاً یک نرمافزار دیتابیس آنلاین است؛ حتی Salesforce خود در سرویسش از دیتابیس اوراکل استفاده میکند. اپل هم بااینکه در ادغام عمودی به سمت لایههای پایینتر – ساخت چیپ، زبانهای برنامهنویسی و … – موفق بوده است اما در حرکت به سمت لایههای بالاتر و ساختن آن نرمافزارهای ساده – چیزهایی مثل اپهای اشتراک عکس و نقشه – با دشواری مواجه میشود.
تاریخ از چنین مثالهایی پر است. IBM هم زمانی چندان به لایهی نرمافزاری روی لایهی سختافزاری خود فکر نمیکرد و با خیال خوش اجازه داد مایکروسافت بازار سیستمعامل را از آن خود کند.
در دنیای امروز و در ایران هم با موج جدیدی که از استارتاپهای عمدتاً آیتیمحور راه افتاده است این مسئله در این صنعت بیشتر خود را نشان میدهد و کسبوکارهای نوآورانهی زیادی توسط تازهواردانی شکل میگیرد که مدل کسبوکاری خود را با تکیهبر آیتی در لایهای بالاتر و نزدیکتر به مشتری روی لایهی موجود کسبوکارهای سنتی شکل میدهند؛ اما مغالطهی لایهها فقط مختص صنعت آیتی نیست و در هر صنعت دیگر با چند لایهی کسبوکاری شرکتهای فعال در لایههای پایینتر در ورود به لایههای بالاتر با چنین چیزی مواجه میشوند.
اما چرا شرکتهای بزرگ به دام مغالطهی لایهها میافتند؟
مغالطهی لایهها از طبیعت ما انسانها نشئت میگیرد – ما همیشه برای آنچه میدانیم ارزش خاص و شاید مبالغهآمیزی قائل هستیم. مثلاً اگر ما در یک شرکت ارائهدهندهی خدمات شبکه و سرور کار کنیم و از ما پرسیده شود آیا میتوانیم یک چیپ کامپیوتری یا سختافزار شبکه بسازیم شاید کمتر کسی پیدا شود که چنین کاری را عملی بداند اما از آن طرف با توجه به آشنایی ما نسبت به اجزاء سازندهی لایههای بالاتر ممکن است بهراحتی باور کنیم که میتوانیم یک وباپلیکیشن یا پلتفرم آنلاین بسازیم.
اما در عمل گلوگاه موفقیت نه شناخت ابزارها بلکه نبود درک کافی از نیازهای مشتری است. به همین دلیل است که در واقعیت نوآوری به سمت لایههای پایینتر بهمراتب راحتتر از لایههای بالاتر است.
دلیل این امر ساده است. ما خود مشتری طبیعی لایههای پایینتر هستیم. اپل میدانست که از یک ریزپردازندهی ایدهآل چه چیزی میخواهد. شاید مهارتهای لازم برای ساخت آن را نداشت اما نیازهای مشتری برایش کاملاً شناختهشده بود. مهارتهای فنی را میتوان به طریقی خرید یا کسب کرد، درحالیکه دستیابی به شناختی عمیق از نیازهای بازار بسیار دشوار است.
بنابراین جای شگفتی نیست که اپل در ساخت چیپ بهمراتب موفقتر از ساخت نقشههای اپل عمل میکند.
گوگل، فیسبوک، واتساپ
گوگل یک مثال فوقالعاده در این زمینه است. گوگل سالهاست که دادههای ایمیل و علایق ما را از طریق اپلیکیشنهای مختلف خود در اختیار خود داشته است، بااینحال در چیزی که یک اپلیکیشن ساده به نظر میرسد – شبکههای اجتماعی – با دشواری مواجه میشود.
درواقع یک نکتهی عجیب در مغالطهی لایهها این است شرکتها توانایی ساختن چیزها در لایههای بالاتر را دارند اما اغلب دقیقاً واضح نیست که چه چیزی را باید بسازند.
مدیریت محصول هنر این است که بدانید چه چیزی بسازید.
مغالطهی لایهها نشان میدهد که چرا شرکتها در چیزهای بدیهی شکست میخورند – چیزهایی که برای آنها بسیار دستیافتنی به نظر میرسد و مطمئناً آنها توانایی ساختن را دارند. شاید نکتهی اصلی این باشد که چه چیزی ساختن ۱۰۰ها بار مهمتر از چگونه ساختن است.
برگرفته از: TechCrunch