Take a fresh look at your lifestyle.

داستان سرایی و خلق انگیزه

برای بسیاری از مدیران شرکت ها مهم است که برای کارکنان شان داستان مشترکی خلق کنند تا منجر به یک تصویر ذهنی مشترک بین همگان شود. تصویری که نشان دهد دلیل وجودی شرکت چیست؟ این تصویر باید سر و قلب را همزمان هدف قرار دهد و به وضوح راهی را نمایان کند که شرکت در آن قدم برمی دارد. این تصویر باید احساسی را در کارکنان ایجاد کند که تا چه حد وجود شان مؤثر است.

بدین ترتیب این که فقط به دنبال کسب سود بیشتر باشیم کافی نیست، اینکه بزرگ ترین ماهی در دریاچه باشیم هم کافی نیست. کدامیک از کارمندان می توانند صادقانه بگویند از اینکه جیب سهامداران را پر پول می کنند قلبا راضی هستند؟

برای افزودن حس ارزشمندی در افراد یک سازمان، باید ارزش یا احساسی قوی تر وجود داشته باشد که شرکت را به جلو سوق دهد. یک شور محرک. اگر کارکنان بتوانند با داستان اصلی شرکت هم  سو شوند می توانند آن را با دیگران قسمت کنند.

همچنین چگونه می توان انتظار داشت که خریداران وفاداری داشته باشیم که محصول ما را به محصولات دیگر ترجیح می دهند، وقتی کارکنان شرکت خودمان حتی نمی توانند توضیح دهند که شرکت شان چه برتری، مزیت یا شایستگی  نسبت به شرکت های دیگر دارد؟

یک برند قوی اگر می خواهد یک اثر بلند مدت بر روی خریدارانش داشته باشد، همیشه از داخل خود شرکت آغاز می کند، ازمیان کارکنانش. برای مثال اگر کارکنان شرکت نایکی، خودشان به این باور که میگوید « اراده برای بردن» نرسیده بودند، باوری که به آنها انگیزه می داد که دائما به فکر تولید محصولات ورزشی بهتر و جدید تر باشند، قطعا طولی نمی کشید که تمامی تبلیغات فوق العاده شان پایان می گرفت و دیر یا زود نتیجه منفی می گرفتند. از آنجا که کارکنان یک شرکت در ارتباط تنگاتنگ با شرکت هستند، آنها تنها سفیران مهمی هستند که یک برند می تواند داشته باشد.

استفاده از اصول داستان سرایی به شرکت ها کمک می کند که یک تصویر صحیح از کشمکش ها و مشکلات ترسیم کنند. بدین ترتیب به کارکنان شان، تصویری از آنچه که باید با آن از طریق کار گروهی مقابله کنند را نشان داده و بیان می کند که برای موفقیت در این میدان چطور باید از مهارت ها و در برخی موارد از شجاعت شان بهره ببرند. مسلم است که یک مشکل و یا کشمکش که گروهی را تهدید می کند به تقویت حس با هم بودن آن افراد کمک می کند. این موضوع باعث قوی تر شدن روح و فرهنگ یک سازمان شده و در عین حال پیامی را به محیط بیرونی می فرستد که مبین ارزش هایی است که کارکنان از آن تبعیت می کنند.

با استفاده از داستان به عنوان نقطه مرکزی استراتژیک، مدیران می توانند کارکنان را با انگیزه تر کرده و تصویر مناسبی به محیط خارج از سازمان بدهند که شرکت شان چه تفاوتی با شرکت های دیگر دارد.

اگربه داستان گویی به عنوان ابزاری استراتژیک در برندسازی توجه کنیم، خواهیم دید که چگونه دیدگاه سنتی در رابطه با برند ها به تکامل می رسد. وقتی مفهوم کلاسیک برند با منطق داستان گویی ادغام شود، از برند به عنوان مجموعه ای از ارزش ها به سمت برند برای زندگی پیش خواهیم رفت.

ارزش ها به خودی خود و بدون قرار گرفتن در محتوا، تنها کلمات هستند. چیزهایی که به عقل نزدیک اما از دل دور هستند. از سوی دیگر وقتی داستانی را تعریف می کنید، آن واژگان از طریق تصاویرقدرتمند، واقعی جلوه می کنند و ارزش های شما را دریک محتوای زنده تر قرار می دهند. ناگهان همه، متوجه آنچه می خواهید بگویید می شوند، چرا که شما به آنها چیزی را می گویید که در زندگی روزمره با آن سر و کار دارند.

داستان اصلی مترادف است با ارزش های یک برند که به یک پیام واحد و معنادار تبدیل شده  و در واقع به شکلی زیباتر و قابل فهم تر خلاصه شده است.

هدف داستان اصلی شرکت این است که یک تصویر از داخل و خارج از شرکت در مورد آن ارائه دهد. درحقیقت شما با استفاده از دیدگاه خارجی در رابطه با شرکت، هویت آن را مشخص می کنید.

این همان چیزی است که برای یک برند قوی حیاتی است. اما قبل از اینکه شروع به ساختن داستان اصلی شرکت کنید باید بدانید که فاصله میان هویت شرکت و تصور عمومی از آن چقدر است. 

نکته بسیار مهم این است که شباهت ها و تفاوت های مهم وکلیدی میان داده های داخلی و خارجی را شناسایی کنید. آیا تصویری که در داخل از شرکت دارید با تصویری که عموم از آن دارند متفاوت است؟ آیا شباهت هایی میان آنچه شما دوست دارید آن گونه دیده شوید و آنچه واقعاً عموم از شما می بینند وجود دارد؟ اگر اینچنین است، این شباهت ها چه هستند و چرا این گونه اند؟

نظرات بسته شده است.