Take a fresh look at your lifestyle.

دلنوشته های یک کارآفرین (۳۰) / از کار کردن نترس

در شماره قبل نخستین رمز موفقیت در کسب و کار یعنی عشق به کاری که داری انجام می دی را براتون توضیح دادم. در این شماره به دومین اصل یعنی سخت کوشی می پردازم.

دوم مقاومت و سختکوشی: 

یکی از اصول موفقیت در هر کاری مقاومت و سختکوشی است. تو اگه اهل مقاومت و سختکوشی هستی می تونی موفق بشی. منظور از مقاومت کار سخت کردن نیست. منظور من اینه که بتونی صبح اول وقت سرکار حاضر شی و تا دیروقت کار کنی. اینکه ساعت ۱۰ صبح بیای سرکار و ۴ بعد از ظهر بری و بخوای میلیاردر بشی امکان نداره. البته صرف زیاد کار کردن آدم رو موفق و پولدار نمی کنه، والا همه راننده های تاکسی که از کله سحر تا بوق شب کار می کنند باید میلیاردر می شدند، اما سختکوشی و مقاومت خیلی مهمه. کاری رو که شروع کردی ول نکن. به کار بچسب تا جواب بگیری. اولش سخته، اما آروم آروم جواب می گیری.

پس اگه صدتا کتاب چگونه پولدار شویم بخونی، بازم راه به جایی نمی بری. تو باید عرضه کار کردن داشته باشی. از کار کردن نترسی.

یکی از ویژگی های آدم های موفق اینه که از کار کردن هراسی ندارند. اما بعضی ها هفته هفت روزه هشت روزش مسافرت و تفریحن. یکی از این کارآفرینا موفق تعریف می کرد که من یه دوره خیلی موفق شدم و سری تو سرها داشتم، شکست خوردم و دوباره رو پام وایستادم و بلند شدم. علت شکست رو تفریحات بی مورد می دونست.

می گفت من تو عرض دو سال تونستم چند تا کارگاه کت و شلوار دوزی راه بندازم و دو تا فروشگاه بزرگ تو شهر دایر کنم. کلی خدم و حشم داشتم. یه روز گفتم من که همین جور راه می رم پول در میارم چرا این قدر باید خودم کار کنم. خلاصه روزی دو ساعت می رفتم سر می زدم بقیه ساعت ها هم داشتم با دوستان گردش و تفریح می کردم. یه وقت سرمو بلند کردم دیدم نه کارگاهی هست نه فروشگاهی و نه خونه ای، یه کم سرمو که بلند تر کردم دیدم تو پارک لاله تهران روی یه کارتون خوابیدم.

البته این آقا با همت عالی ترک اعتیاد کرد و الان هم یه شرکت بزرگ خدماتی و پیمانکاری داره با کلی ماشین آلات صنعتی. اما اینو می خوام بگم که تو باید کار رو جدی بگیری، اصلا همه چی رو باید جدی بدونی. یه لحظه مقاومت تو از دست بدی و کار رو رها کنی همه چی رو از دست می دی. پس اگه اهل مقاومت و سختکوشی تو همه مراحل کار هستی می تونی کار رو با قوت قلب شروع کنی.

سال های دور با یکی از تولیدکنندگان بزرگ ساختمانی آشنا شدم. مردی موقر و مودب و بسیار خوش تیپ و خوش بیان بود. من مدت ها از او سفال و آجر و ایرانیت می خریدم. روزها بعضی وقتا که پیشش می نشستم از کار و زندگی اش برام می گفت. از جمله خاطراتی که برام گفته بود مربوط می شد به دورانی که او سخت کار می کرد. می گفت من پدرم مرده بودم و خرج دو تا خواهر و یک برادر و مادر با من بود.

می گفت من اون سال ها گیره ایرانیت تولید می کردم. ساعت دو شب بلند می شدم و تا ۹ شب یکسره کار می کردم. برای اینکه صبح ها بتونم از خواب بیدار شم سه تا ساعت را کوک می کردم و در سه نقطه اتاق می گذاشتم اگه ساعت اولی که کنار بالشم بود زنگ می زد و من از شدت خواب اونو خاموش می کردم دومی بعد ۵ دقیقه بعد و سومی بعد ۱۰ دقیقه صدای زنگشون در می اومد. می گفت من از صبح تا شب داشتم تو کارگاهم گیره می زدم. وقتی یه نفر همسایه می اومد تو کارگاه و سلام و علیک می کرد من کارمو ول نمی کردم، درحالی که داشتم کار می کردم با اون صحبت می کردم و خدا خدا می کردم اون زودتر بره تا من بتونم گیره بیشتری بزنم. بابت هر گیره یک قرون گیرش می اومد.

جالبه می گفت یک روز دیدم صاحب مغازه اومد و گفت علی آقا می خوام این مغازه رو به تو بفروشم گفتم حاجی شوخی می کنین من و خرید مغازه؟! من که پول ندارم. گفت: تو پول داری. گفتم به خدا ندارم تازه خواهرامو شوهر دادم و قراره برای برادرم زن بگیرم. دوباره گفت: تو پول داری. همین جور که داشتم گیره می زدم و باهاش صحبت می کردم اومد طرف منو و دست گذاشت روی پیشونی من و با دستمال عرقمو پاک کرد و گفت این سرمایه توست. گفتم یعنی چی حاجی؟

گفت: من تو این یک سالی که بهت مغازه رو اجاره دادم کاملا تو رو زیر نظر دارم. ساعت سه صبح که همه خوابن تو کرکره رو می دی بالا و وقتی همه رفتن تو خونه تو تازه دست از کار می کشی. تمام روز داری کار می کنی، اهل دود و دم نیستی. سرت به کارته و خدا رو شکر موفقی. فکر کردم حالا که من می خوام این مغازه را بفروشم چه کسی بهتر از تو که می تونی به صورت اقساط پول خرید مغازه رو بدی. گفتم حاجی. . . حرفم را برید و گفت حاجی بی حاجی من قولنامه شو می نویسم و از فردا تو مالک این مغازه ای. می گفت از فردا من مالک مغازه شدم و چند سالی نگذشت که سه دهنه دیگه تو همون راسته از اون خریدم.

ادامه دارد…

عضویت در خبرنامه

نظرات بسته شده است.